از آن روزها،سال ها است که می گذرد.تیر بی تو چون تیری بر قلبم،مهر بی مهری های میکند،جهان در دی مانده است،فروردین روی آمدن ندارد و من اسفند دود میکنم شاید که رفع بلا شود.
از خودم میپرسم:کجا؟یعنی کجای داستان عشق غلط است که درد پایانش است؟»
تورا چه شد؟تو که خندان می رفتی.من بودم آنکه میگریست!
چه پیش آمد که بعد از این همه سال موهایت با دندان هایت آشتی کردند؟
جدای این همه،تا به حال دلت شوخیاش نگرفته؟این که شوخی شوخی بخواهد برگردد؟
برگرد!گاهی درد،تنها درمان برای دردی دیگر است؛چون زهر،پادزهری برای زهر دیگر.
#امیررضاکامیار
1399/1/13
00:50
پ.ن:اولین روز سال 1399 خبر مرگ پردبزرگ مادریم به دستم رسید،حال زیاد خوبی ندارم این روزا.دو پدر در عرض 18 روز از دست دادیم.
+اینم یه عکس نوشته به طرح خودم :)
درباره این سایت